سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که حاجت به مؤمن برد چنان است که حاجت خود به خدا برده و آن که آن را به کافر برد چنان است که از خدا شکایت کرده . [نهج البلاغه]
روستای فرهنگی تاریخی تمدنی کوه پنبه
درباره



روستای فرهنگی تاریخی تمدنی کوه پنبه

وضعیت من در یاهـو
مدیر وبلاگ : مجید بازیار[299]
نویسندگان وبلاگ :
جمال رستم منش[0]
....[0]

پیوندها
تغییر مطلوب
مــــــــــــــبـــــــلِّــــــــــــغ اســــــــلـــام
بلوچستان
اسپایکا
►▌ استان قدس ▌ ◄
نغمه ی عاشقی
ســـــــــاده دل
مشاور
سلحشوران
شباهنگ
farzad almasi
هستی تنهاااااا.....
.: شهر عشق :.
رویای شبانه
پیامنمای جامع
دلـتنگـ هشـیگـــــــــی
محمدمبین احسانی نیا
*bad boy*
سربازی در مسیر
منتظر نباش تا پرنده ای بیاید و پروازت دهد در پرنده شدن خویش بکوش
ترخون
♥Deltangi
محمد قدرتی
شورای دانش آموزی شهرستان
ماه تمام من
غزلیات محسن نصیری(هامون)
عاشق فوتبال20
عکسهای سریال افسانه دونگ یی
ܓ✿ دنـیــــای مـــــــن
نمی دونم بخدا موندم
نــــــا کجــــــا آبـــــــاد دل مــــن ...
پرسپـــــــــــــــو لیـــــــــــــــــــــــــــــس
جدید ترین مطالب
یار کارگر
بهار عشق
ماه مهربان من
آپدیت یوزر پسوورد نود32
مناجات با عشق
حرف های نگفته دلهای شکسته بارانی از غم
پرسپولیس
هیئت حضرت زهرا(س)شرفویه
دنیای دیگه ایه، این دل نوجون ها
معماری
اینا حرف دله...
کیمیای ناب
امام زمان
غزل عشق
کـ ـهـ ـکـ ـشـ ـان
کوثر ولایت
عاشق دل شکسته
The best of the best
من - او = هیچکس
از هر دری سخنی
وبلاگ بایدهلو باشد
جزتو

صدای خاطره ای در عبور می پیچد
شمیم ساده ی حس حضور می پیچد

از آن کرانه ی یک بغض عاشقانه ی درد
کسی می آید و انگار می شود یک مرد

برای مرد شدن کافی است حر باشی
زشرم اهل حرم کافی است پر باشی

کسی می آید و انگار مرد پیکار است
سرش فتاده و از کار خویش بیزار است

مرورمی کند انگار لحظه هایش را
به پا نموده خودش شعله های اتش را

قدم قدم دل حر شور می زند انگار
وگام در قبس طور می زند انگار

مسیر فاخلع نعلیک زنده اش کرده
اگر چه عبدی ازاد ...بنده اش کرده

کنار خیمه دلی منتظر به راهش بود
 وانعکاس غمی سرخ در نگاهش بود

رسید و در تب دیدار عشق لب واکرد
تمام شرم خودش را دوباره معنا کرد:

دهید اذن که جان را فدا کنم آقا
زقوم ننگ خودم را جدا کنم آقا

پیام من برسانید بر رسول حرم
خدا کند که ببخشد مرا خدای کرم

مسیح قافله تا شرم حر تماشا کرد
به یک نگاه دل زخمی اش مداوا کرد

به نغز گفت "ارفع رأسک" عزیز آزاده
خدا تو را به یقین در مسیر جاداده

چه نیک، نام تو را مادرت گذاشته حر
خدای معرفتی در یم وفا چون در

چو رخصت از نفس آفتاب گرفت
زخیل قوم عدو فرصت حساب گرفت

به ساعتی نگذشته پر از جراحت بود
میان حلقه ی آن قوم در اسارت بود

وگرم بنده نوازی عشق و دلدارش
گمان نبود که آقا شود خریدارش

سرش گرفته به دامن مسیح و جانش داد
کلید قفل پریدن به آسمانش داد

 

نویسنده: مجید بازیار


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مجید بازیار 92/8/26:: 11:4 عصر     |     () نظر