سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه خداوند، بنده ای را دوست بدارد، راهصواب و هدایتش را به او می نماید و به او توفیق فرمانبری ازخود می دهد . [امام علی علیه السلام]
روستای فرهنگی تاریخی تمدنی کوه پنبه
درباره



روستای فرهنگی تاریخی تمدنی کوه پنبه

وضعیت من در یاهـو
مدیر وبلاگ : مجید بازیار[299]
نویسندگان وبلاگ :
جمال رستم منش[0]
....[0]

پیوندها
تغییر مطلوب
مــــــــــــــبـــــــلِّــــــــــــغ اســــــــلـــام
بلوچستان
اسپایکا
►▌ استان قدس ▌ ◄
نغمه ی عاشقی
ســـــــــاده دل
مشاور
سلحشوران
شباهنگ
farzad almasi
هستی تنهاااااا.....
.: شهر عشق :.
رویای شبانه
پیامنمای جامع
دلـتنگـ هشـیگـــــــــی
محمدمبین احسانی نیا
*bad boy*
سربازی در مسیر
منتظر نباش تا پرنده ای بیاید و پروازت دهد در پرنده شدن خویش بکوش
ترخون
♥Deltangi
محمد قدرتی
شورای دانش آموزی شهرستان
ماه تمام من
غزلیات محسن نصیری(هامون)
عاشق فوتبال20
عکسهای سریال افسانه دونگ یی
ܓ✿ دنـیــــای مـــــــن
نمی دونم بخدا موندم
نــــــا کجــــــا آبـــــــاد دل مــــن ...
پرسپـــــــــــــــو لیـــــــــــــــــــــــــــــس
جدید ترین مطالب
یار کارگر
بهار عشق
ماه مهربان من
آپدیت یوزر پسوورد نود32
مناجات با عشق
حرف های نگفته دلهای شکسته بارانی از غم
پرسپولیس
هیئت حضرت زهرا(س)شرفویه
دنیای دیگه ایه، این دل نوجون ها
معماری
اینا حرف دله...
کیمیای ناب
امام زمان
غزل عشق
کـ ـهـ ـکـ ـشـ ـان
کوثر ولایت
عاشق دل شکسته
The best of the best
من - او = هیچکس
از هر دری سخنی
وبلاگ بایدهلو باشد
جزتو

امام جواد علیه السلام به عیادت یکی از اصحابش که بیمار شده بود رفت در حالیکه آن شخص گریه می‎کرد و در مورد مرگ بی‎تابی می‎نمود.
حضرت به او فرمود:

«ای بنده خدا! آیا از مرگ می‎ترسی؟»
[تصویر: 1_757794p2mhlhr1i7.gif]
دلیل آن این است که نمی‎دانی ماهیت مرگ چیست؟
آیا اگر پلیدی ها تو را فرا گیرد و موجب ناراحتی تو گردد و جراحات و زخم‎های پوستی در بدن تو پدید آید و بدانی که غسل کردن و شستشو در حمام، همه این زخم‎ها را از بین می‎برد،
آیا نمی‎خواهی که وارد حمام شوی و بدنت را شستشو نمایی و از زخم‎ها و آلودگی‎ها پاک گردی؟
و یا میل نداری به حمام بروی و با همان آلودگی و زخم‎ها باقی بمانی!

بیمار عرض کرد:
البته دوست دارم در این صورت به حمام بروم و بدنم را بشویم.

امام جواد علیه السلام فرمود:
مرگ (برای مؤمن) همان حمام است و آن آخرین پاکسازی از آلودگی گناهان و شستشوی ناپاکی‎ها است. بنابراین وقتی که به سوی مرگ رفتی و از این مرحله گذشتی، در حقیقت از همه اندوه و امور رنج آور رهیده‎ای و به سوی خوشحالی و شادی روی آورده‎ای»
[تصویر: 1_757794p2mhlhr1i7.gif]
بیمار از فرموده‎های امام جواد علیه السلام قلبی آرام پیدا کرد و خاطرش آسوده شد و عافیت و نشاط پیدا کرد و با آرامش استوار دلهره و نگرانی‎اش از بین رفت.
آری وقتی که انسان از نظر فکری، روحی، روانی و با پشتوانه ایمان و عمل صالح، خود را آماده سفر آخرت کند،
ترس را هنگام مرگ به خود راه نمی‎دهد و در می‎یابد که در حقیقت با این سفر، به سوی نجات و رهایی از رنج‎ها،
و روی آوردن به شادی‎ها انتقال پیدا خواهد کرد.
[تصویر: 1_1814855liulrjey1h.gif]
منبع: معانی الاخبار، ص 290 .



کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مجید بازیار 92/2/31:: 6:52 عصر     |     () نظر
خشم در چهره مأمون هویدا بود. از صبح که بیدار شده بود، لحظه اى آرام و قرار نداشت. چندین بار اطراف کاخ را دور زده بود. بارها سر سربازانش بدون هیچ بهانه اى فریاد مى کشید. خودش هم نمى دانست چه مى خواست؟ نه دیگر حوصله کسى را داشت و نه حوصله حرف و سخن گفتن. دیگر محافل شبانه هیچ لذتى برایش نداشت. حتى شراب هم دیگر اثرى نمى گذاشت تا مى خواست مست شود، یاد او مى افتاد و حالش دگرگون مى شد. کنار حوض وسط حیاط کاخ ایستاد. هرکس از کنارش رد مى شد سر تعظیم فرود مى آورد. تا مى خواستند لب از لب باز کنند و حرفى بزنند، فریاد مأمون برمى خاست:

- چه مى خواهید از جانم؟ همه شما گم شوید، بى عرضه ها، لیاقت خدمت در کاخ من را هیچ کدام ندارید. خاک بر سرتان. به این چاپلوسى هم مى گویید خدمت.

نفرت در میان چهره برافروخته مأمون موج مى زد. فکرهاى عجیب و غریبى از ذهنش مى گذشت. از اطرافیانش چه مى خواست که نتوانسته بودند برایش انجام دهند؟ با داشتن کاخ به آن بزرگى، با آن همه موقعیتى که داشت؛ حاکم زمان خودش بود و همه را پیش خود کوچک مى دید. با آن همه قدرت، باز انگار کسى با زنجیر دستانش را از پشت بسته بود و شب و روز را از او گرفته بود. کابوس هاى شبانه لحظه اى رهایش نمى کرد. دستانش را روى سرش گذاشت. سنگین شده بود. دیشب تا صبح پلک برهم نگذاشته بود. تا مى خواست چشمانش گرم شود، کابوس به سراغش مى آمد و با فریاد از جا بلند مى شد. قطره هاى آب وسط حوض نگاهش را به سمت خود جذب کرد.

لحظه اى به فکر فرو رفت. باید برنامه اى مى چید و باز امام جوادعلیه السلام را به کاخ خود دعوت مى کرد. آه تلخى از گلو برآورد و روى سکّو، کنار حوض نشست و به فکر فرو رفت. به هر حیله اى که مى توانست، دست زده و سودى نبخشیده بود. چندى پیش دخترش ام الفضل را به عقد او در آورده و صد کنیز بر گزیده و به دست هر کدام جامى داده بود که داخل آنها گوهرى درخشنده قرار داشت و به آنها دستور داده بود تا بعد از آمدن امام جوادعلیه السلام و نشستن در جایگاه دامادى، کنیزان به استقبال امام برخیزند و به او خوش آمد بگویند. این نقشه هم نتیجه اى نداشت. و امام کوچک ترین توجهى به آنها نکرد.

* * *

از به یاد آوردن آن لحظه، درد عمیق بر جانش پیچید. چیزى چون برق از ذهنش گذشت. با آن حالى که او داشت، تنها کسى که مى توانست کمکش کند، مخارق بود. نوازنده باوفا که مدتها در کاخ به او خدمت کرده بود. باشتاب از جا بر خاست و گفت:

- خیلى زود مُخارق را خبر کنید که خودش را نزد من برساند.

چند دقیقه از انتظار نگذشته بود که صداى آشناى مخارق به گوشش رسید:

- جناب مأمون، خلیفه بزرگ! سلامٌ علیکم. خداوند، مرگ مخارق را برساند تا هیچ وقت نگرانى خلیفه بزرگ را نبیند! امیر من! چه رخ داده که شما این گونه پریشان گشته اید؟

مأمون سر برگرداند و گفت:

- بیا مخارق! بیا که عجیب گرفتار شده ام. شاید تو بتوانى کارى برایم انجام دهى.

مخارق تعظیمى کرد و نزدیک مأمون رفت:

- امر بفرمایید که این حقیر در انتظار فرمان شماست.

مأمون سیبى از میان میوه ها برداشت و گفت:

- چندى است عجیب گرفتار گشته ام. این گرفتارى مدتى است که خواب و خوراک را از من ربوده است. باز قصه، قصه محمد بن على است.

مأمون سرى با تأسف تکان داد و گاز محکمى بر سیبى که در دست داشت، زد. مخارق دستى به ریش پرپشتش کشید:

- فکر مى کنم بتوانم کارى انجام دهم که رضایت امیر را فراهم آورد.

- مى دانستم مخارق! تنها امید من تویى. گفتم دخترم بى عرضه است و توان کارى را ندارد.

خلیفه روى تخت خودش را رها کرده بود و پاهایش روى هم تکان تکان مى خورد:

- خوب بگو؛ نقشه ات را مى شنوم.

- اگر امیر اجازه دهند، فردا برایتان مى گویم. فقط اینکه حتماً دستور بدهید براى فردا محمد بن على اینجا باشد، تا خلیفه بزرگ را به آرزوى قلبى اش برسانم.

چینى بر پیشانى مأمون افتاد:

- یعنى تو مى توانى...؟!

مخارق خنده بلندى کرد و از جا برخاست و گفت:

- جناب خلیفه اگر اجازه بدهند، فردا قدرت حقیقى مرا خواهند دید.

مخارق تعظیمى کرد و عذر خواست و حضور مأمون را ترک کرد. هنر مخارق تنها نواختن بود. عود مى نواخت و لهو و لعبى خاص به مجالس مأمون مى داد. قول مخارق هم تأثیرى در آرام کردن مأمون نکرد. شب شده بود و مأمون باز آشفته شده بود.

چهره امام جلوى چشمانش ظاهر مى شد. صلابت و قداست امام به اندامش لرزه افکنده بود. با چهره خیس و عرق بر آن نشسته از خواب بلند شد. دیگر چیزى تا صبح نمانده بود. فکرى در ذهنش مى چرخید و آن، به شهادت رساندن امام بود. و تنها وسیله، دخترش بود. حال مى بایست منتظر مى ماند تا ببیند مخارق چه مى کند. آیا دخترش رضایت به این کار مى داد؟ آیا قبول مى کرد تا همسرى چون محمد بن على را به شهادت برساند؟ خیلى دور مى دید، آنقدر که حتى فکر کردن به آن هم برایش خنده دار مى آمد.
مخارق با عودش آمده بود و گوشه کاخ نشسته بود و نیشش تا بناگوش باز بود. امام مثل همیشه سکوت بر لب و سر به زیر داشت. مأمون بر چهره امام چشم مى دوخت. هراسان بر خود مى لرزید. با نگاهى پر از التماس به مخارق خیره مى شد. مخارق به مأمون و سپس به امام نگاه کرد. چهره امام غرق در نور بود. با ورودش بوى عطرآگین عجیبى در فضاى داخل قصر پیچیده بود. وقار و متانت خاصى در چهره اش موج مى زد. مأمون قدرت تماشا کردن چهره امام را نداشت. با هربار دیدنش انگار مى خواست قالب تهى کند و این بهانه اى بود که همیشه آزارش مى داد.
کاخ شلوغ شده بود. مأمون به امید شکستن این شخصیت، بزرگان دربار را دعوت به میهمانى اش کرده بود. صداى مخارق با آواى خاصى برخاست و سکوت فضاى کاخ را درهم شکست. همراهانش شروع کردند به نواختن و دیگران در اطرافشان جمع شدند و شروع به آواز خوانى کردند.

خنده کمرنگى روى لبهاى مأمون نشست. امام سکوت کرده بود و چیزى نمى گفت. لحظه اى سر بلند کرد و نگاه مبارکش را به سوى مخارق برگرداند و فرمود:

- اتق اللّه یا العثنون؛ از خدا بترس اى ریش بلند!

چهره مأمون به تیرگى گرایید. کاخ در یک لحظه لرزید و زیر پاى مأمون خالى شد. دستان مخارق لرزید و چهره اش دگرگون شد. عود از دستش بر زمین افتاد و دستانش از حرکت باز ایستاد و نتوانست تکانى به دستانش بدهد.

چشمهاى مأمون سیاهى رفت. لحظه اى سیماى على بن محمد جلوى چشمانش تصویر گرفت. کابوس هاى شبانه باز به سراغش آمدند و چیزى نفهمید. فقط نگاه مى کرد و لبهایش خشکیده بود.

مخارق گوشه اى افتاده بود و مى نالید. مأمون از جاى برخاست و با قدمهاى لرزان به سمت مخارق به راه افتاد. نفرت در وجودش شعله ور شده بود. مى بایست کارى مى کرد. دیگر تحمل آن نگاههاى پر از حرف را نداشت. مخارق به خود مى پیچید. بالاى سرش ایستاد.

هنوز داشت مى لرزید. قطرات اشک چهره اش را در برگرفته بود و صداى هق هق گریه اش بلند شده بود. با دیدن مأمون سرى تکان داد و به حالت تعظیم نشست.

- مخارق! بگو ببینم در یک لحظه چه اتفاقى افتاد که تو را این چنین دگرگون کرد؟

مخارق آب دهانش را فرو داد. رنگ بر چهره نداشت. از به یاد آوردن آن لحظه تمامى وجودش مى لرزید. لذا گفت: آن هنگام که محمد بن على به من بانگ زد، از هیبت و شکوه اش، آنچنان ترسیدم که دستم فلج شد و عود از دستم رها شد.*

*. نگاهى گذرا به زندگانى امام جواد(علیه السلام)، علامه سید عبدالرزّاق مقرّم، ترجمه دکتر پرویز لولاور، ص 125.

 

امضای monazzah.51

(یا صاحب الزمان مابی سلیقه ایم توحاجات ما بخواه
ورنه گدا مطالبه آب ونان کند)

کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مجید بازیار 92/2/31:: 6:51 عصر     |     () نظر

براستى قلم در برابر عظمت و وفاى حجر، عاجز و نا توان است. او کسى نبود که بزرگیها و فداکاریهاى او را بتوان به آسانى ترسیم کرد، مرد وفا بود، شب زنده دار و روزه دار بود او یک مسلمانان راستین بود. از دوران جوانى، دلاورى و شجاعت با سرشت او در هم آمیخته شده و خون حماسه و پیکار در رگهاى او جارى بود.

او در نوجوانى همراه برادرش "هانى بن عدى" به حضور پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله شرفیاب شد و به آئین اسلام گروید. او از دوران حیات پیامبر چیزى درک نکرد و پس از زمان اندکى که از مسلمانانى او مى گذشت پیامبر از دنیا رفت و در جنگهاى زمان آن حضرت نیز اسم او به چشم نمى خورد، ولى در فتح شام یکى از سربازان فاتح بود و هم او بود که "مرج عذرا" را فتح کرد و نیز در جنگ قادسیه شرکت داشت. در جریان فتح مدائن او بود که به رود دجله زد و عبور کرد.

او در عین رزم جوئى، مرد تقوى و نیایش و معنویت بود و به همین سبب او را حجر الخیر مى نامیدند، در برابر حجر شر که از یاران معاویه بود. او نسبت به مادرش همواره نیکى مى کرد و نماز و روزه فراوان انجام مى داد. او هرگز بى وضو نمى ماند و هر وقت وضو مى گرفت، نماز مى خواند. دعاى او در پیشگاه، پروردگار به هدف اجابت مى رسید.

حجر مرد هدف و عقیده بود، او به مردان حق و فضیلت عشق مى ورزید، او هنگام مرگ "ابوذر" در ربذه همراه اشتر بر بالینى او حاضر شد، آرى مردان خدا از همرزمان خود چنین یاد مى کنند! حجر شیفته حق و عدالت و تشنه فضیلت و مردانگى و پیرو راستین اسلام بود و همه این ها را در وجود على مى دید.

حجر در زمان علی(علیه السلام)

و در میان یاران حضرت على (علیه السلام) نمونه بود. او در مدت خلافت امیر مؤمنان (علیه السلام) در هر سه جنگ صفین، نهروان و جمل در رکاب آنحضرت شمشیر مى زد او پیش از شروع جنگ صفین، روزى پشتیبانى خود را از امیر مؤمنان (علیه السلام) چنین اعلام کرد "ما زاده جنگ و فرزندان شمشیریم مى دانیم جنگ را از کجا باید شروع کرد و چگونه از آن بهره بردارى نمود، ما با جنگ بزرگ شده و آن را آزموده زود شناخیتم ما داراى یاران نیک، خویشاوندان و عشیره فراوان، رأى آزموده و نیروى پسندیده اى هستیم اینک اختیار ما در دست توست، اگر به شرق یا غرب جهان بروى، در رکاب تو هستیم و هر چه دستور بدهى اطاعت مى کنیم. امیر مؤمنان (علیه السلام) از این وفادارى خوشحال شد و درباره او دعا کرد. یکى از افتخارات وى مقابله با ضحاک یکى از فرماندهان نامدار شام بود که در این نبرد پیروز شد.

حجر در جنگ صفین از طرف امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمانده قبیله کنده بود و در جنگ نهروان فرماندهی میسره‌ی لشگر امام را بر عهده داشت.

بعد از شهادت حضرت على (علیه السلام) و جریان صلح تحمیلى بر امام حسن (علیه السلام) حاکمان شهرها به دستور معاویه شروع به شکنجه و آزار شیعیان حضرت على (علیه السلام) کردند یکى زا این حاکمان مغیره بود که چون از محبوبیت عمومى و شایستگى و فضیلت حجر آگاه بود ناگزیر به آن اعتراف مى کرد و مى گفت نمى خواهم بهترین مردان شهر را بکشم تا آنان را در پیشگاه خدا سعادتمند گردند و من بدبخت و تبهکار! او اضافه کرد با قتل حجر و یاران او معاویه در دنیا به عزت و آقائى مى رسد ولى مغیره روز قیامت ذلیل و مغذب مى گردد.

پس از شهادت امام مجتبی علیه السلام و رفت و آمد بزرگان عراق و اشراف حجاز با امام حسین علیه السلام دست‌نشاندگان معاویه به دستور او سختگیری بیشتری نسبت به شیعیان، به‌خصوص شیعیان کوفه می‌کردند و بعضی از چهره های سرشناس شیعه را به بهانه های پوچ و بی اساس به قتل می‌رساندند. یکی از آنان حجربن عدی کندی بود.

بیان حجر در رثای علی
(علیه السلام)

حجر بن عدى فرداى ضربت خوردن مولاى متقیان چنین گفت: تأسف و اندوه من بخاطر سرور پرهیزگاران، پدر پاکان، و شیر مرد پاکیزه خوئى است که او را کافرى پست و گمراه، و دور از رحمت خدا و گنهکارى مفسد و سنگدل کشت. لعنت خدا بر کسى باد که از شما خاندان دورى کند، زیرا شما از خاندان پیامبر راهنما و نقطه امید من در روز رستاخیز است.

خبر شهادت

چشمان نافذ و بصیر امیر مؤمنان (علیه السلام) به سوى حجر دوخته شد و او را مخاطب ساخته و فرمود: "چگونه خواهى بود هنگامى که تو را به تبرى از من فرا خوانند و چه خواهى گفت در آن حال که از تو بخواهند پیوند دوستى ات را از من بگسلى؟ حجر پاسخ داد: به خدا سوگند، اگر با شمشیر بدنم را پاره پاره کنند و اگر خرمنى از آتش بیفروزند تا مرا در آن بیندازند، تمام اینها را قبول مى کند ولى تبرى از تو را، نه! حضرت على (علیه السلام) شهادت حجر و یارانش را پیشگوئى کرد و فرمود: اهل کوفه! هفت نفر از بهترین مردان شما در عذراء کشته خواهند شد و وضع آنان مانند اصحاب اخدود خواهد بود.

زیاد به حکمرانی منصوب می شود

در سال 50 هجرى دست مرگ طومار عمر مغیره بن شعبه را در هم نوردید و معاویه "زیاد بن ابیه" برادر خوانده بد نام و سفاک خود را که حکمران بصره بود به حکمرانى کوفه نیز منصوب نمود. اما با چنان اعتراض سختى و مبارزه بى امانى از جانب جهر مواجه شد که بر فراز منبر رفت و چنین گفت اگر نتوانم این قریه ناچیز (یعنى کوفه) را از شر تحریکات حجر حفظ کنم مرد نیستم! من بلائى بر سر حجر بیاورم که براى آیندگان عبرت باشد! اما با سرسختى حجر و یارانش مواجه شد و ناگزیر پس از تلاشهاى فراوان از دستگیرى وى نا امید شد اما با بى وفائى و خیانت کوفیان چندى بعد حجر مجبور شد در عوض دادن امان نامه از ظرف زیاد خود را تسیلیم کند چون همرزمان حجر بازداشت و سرکوب شدند زیاد براى اینکه معاویه را به کشتن حجر وا دارد شروع به جمع آورى شهادتهاى دروغ و طومارى بى اساس بر ضد حجر و همرزمانش کرد. و سرانجام حجر و یازده تن از یارانش را به شام حرکت داد و در نتیجه هفت تن از همراهان حجر آزاد و باقى به مرگ محکوم شدند.

دو رکعت عشق

هنگامى که نوبت قتل حجر وفادار و بزرگوار رسید از دژخیم خود اجازه خواست دو رکعت نماز بخواند، او موافقت کرد، حجر به نماز ایستاد و نماز را طول داد پرسیدند آیا از ترس مرگ نماز را طول دادى گفت: "به خدا سوگند در عمرم هر وقت وضو گرفته ام، دو رکعت نماز خوانده ام و هرگز نمازى به این کوتاهى نخوانده ام و براى اینکه خیال نکنید من از مرگ مى ترسم به این کوتاهى خواندم و بعد گفت پس از مرگ من، زنجیر از دست و پایم باز نکنید و خون پیکرم را نشوئید زیرا مى خواهم روز رستاخیز با همین وضع با معاویه روبرو شوم"! خبر شهادت جانگداز حجر دلیر و همرزمانش بازتاب وسیع داشت. من جمله اعتراض شدید امام حسین (علیه السلام) به معاویه در این بین عایشه نیز معترض بود و شخصى را نزد معاویه فرستاده بود با مانع کشتن حجر شود اما کار از کار گذشته بود اما عایشه به معاویه گفت: از پیامبر اسلام شنیدم که فرمود: بعد از من هفت کشته مى شوند که خدا و اهل آسمان از قتل آنان خشمگین خواهند شد و چنین شد چه بسا هنگام مرگ معاویه او دچار کابو وحشتناکى شده بود و در حالى که به شدت دچار تشنج و درد بود تکرار مى کرد: "اى حجر! مؤاخذه و گرفتارى من به خاطر تو طولانى خواهد بود".

تاثیر شهادت حجر

شهادت حجر تأثیر بسیاری بر روحیه مردم گذاشت و موج نفرت از خاندان اموی سراسر جامعه اسلامی را فرا گرفت، به طوری که عایشه هنگامی که در مراسم حج با معاویه ملاقات کرد، به او گفت:« چرا حجر و یاران او را کشتی و از خود شکیبایی نشان ندادی؟ از رسول خدا شنیدم که فرمود در « مرج عذراء » جماعتی کشته می شوند که فرشتگان آسمان از کشته شدن آنها خشمگین خواهند شد.»

معاویه برای این که عمل خود را توجیه کند گفت:« در آن زمان هیچ مرد عاقل و کاردانی نزد من نبود تا مرا از این کار باز دارد.»
گفته‌اند که حجر مستجاب الدعوه بود.


منابع

* قصه کربلا، ص 43
* تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 230
* کامل بن اثیر، ج 3، ص 472.
* پایگاه اسلامی الشیعه


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مجید بازیار 92/2/23:: 6:17 عصر     |     () نظر

 

ویژه شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
زیارتنامه حضرت زهرا سلام الله علیها
متن و ترجمه زیارت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
نسخه چاپی   زیارتنامه حضرت زهرا سلام الله علیهاویژه شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ارسال به دوست
کد مطلب: 316628
گروه مطلب: حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
تاریخ انتشار: پنج شنبه 22 فروردین 1392
ساعت: 07:52
تعداد بازدید: 294

 


بسم الله الرحمن الرحیم

یَا مُمْتَحَنَهُ امْتَحَنَکِ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَکِ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَکِ فَوَجَدَکِ لِمَا امْتَحَنَکِ

صَابِرَهً وَ زَعَمْنَا أَنَّا لَکِ أَوْلِیَاءُ وَ مُصَدِّقُونَ وَ صَابِرُونَ لِکُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ

أَبُوکِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ أَتَى (أَتَانَا) بِهِ وَصِیُّهُ‏ فَإِنَّا نَسْأَلُکِ إِنْ کُنَّا صَدَّقْنَاکِ

إِلاَّ أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِیقِنَا لَهُمَا لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنَا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنَا بِوِلاَیَتِکِ‏

اَلسَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ نَبِیِّ اللَّهِ‏

السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ حَبِیبِ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ خَلِیلِ اللَّهِ‏

السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ صَفِیِّ اللَّهِ

السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ أَمِینِ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ خَیْرِ خَلْقِ اللَّهِ‏

السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِیَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلاَئِکَتِهِ‏

السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ خَیْرِ الْبَرِیَّهِ

السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا سَیِّدَهَ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ‏

السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا زَوْجَهَ وَلِیِّ اللَّهِ وَ خَیْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ‏

السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا أُمَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ سَیِّدَیْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّهِ

السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الصِّدِّیقَهُ الشَّهِیدَهُ

السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الرَّضِیَّهُ الْمَرْضِیَّهُ السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الْفَاضِلَهُ الزَّکِیَّهُ

السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الْحَوْرَاءُ الْإِنْسِیَّهُ

السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا التَّقِیَّهُ النَّقِیَّهُ السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الْمُحَدَّثَهُ الْعَلِیمَهُ

السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الْمَظْلُومَهُ الْمَغْصُوبَهُ

السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الْمُضْطَهَدَهُ الْمَقْهُورَهُ

السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا فَاطِمَهُ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ

صَلَّى اللَّهُ عَلَیْکِ وَ عَلَى رُوحِکِ وَ بَدَنِکِ‏

أَشْهَدُ أَنَّکِ مَضَیْتِ عَلَى بَیِّنَهٍ مِنْ رَبِّکِ وَأَنَّ مَنْ سَرَّکِ فَقَدْ سَرَّرَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ‏

وَ مَنْ جَفَاکِ فَقَدْ جَفَا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ‏

وَ مَنْ آذَاکِ فَقَدْ آذَى رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ‏

وَ مَنْ وَصَلَکِ فَقَدْ وَصَلَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ‏

وَ مَنْ قَطَعَکِ فَقَدْ قَطَعَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ‏

لِأَنَّکِ بَضْعَهٌ مِنْهُ وَ رُوحُهُ الَّذِی بَیْنَ جَنْبَیْهِ کَمَا قَالَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ‏

أُشْهِدُ اللَّهَ وَ رُسُلَهُ وَ مَلاَئِکَتَهُ أَنِّی رَاضٍ عَمَّنْ رَضِیتِ عَنْهُ سَاخِطٌ عَلَى مَنْ سَخِطْتِ عَلَیْهِ‏

مُتَبَرِّئٌ مِمَّنْ تَبَرَّأْتِ مِنْهُ مُوَالٍ لِمَنْ وَالَیْتِ مُعَادٍ لِمَنْ عَادَیْتِ‏ مُبْغِضٌ لِمَنْ

أَبْغَضْتِ مُحِبٌّ لِمَنْ أَحْبَبْتِ وَ کَفَى بِاللَّهِ شَهِیداً وَ حَسِیباً وَ جَازِیاً وَ مُثِیباً




ترجمه زیارت حضرت فاطمه زهراء سلام الله علیها

اى آن که خدایى که تو را خلق کرد پیش از خلقت بیازمود و در آن آزمایش بر هر گونه بلا و مصیبت تو را شکیبا و بردبار گردانید.

و ما چنین پنداریم که دوستان شما هستیم و مقام بزرگى شما را تصدیق مى‏کنیم و بر هر دستور و تعلیمات الهى که پدر شما و وصیّش که درود حق بر او و آلش باد براى ما آورد صبور و مطیع خواهیم بود

پس ما درخواست مى‏کنیم هرگاه که مصدق و مؤمن به شما هستیم که ما را بواسطه این تصدیق به رسول و وصیش خدا به شما ملحق فرماید.

تا به ما مژده رسد که بواسطه دوستى شما ما را از گناهان پاک سازد

سلام بر تو اى دختر رسول خدا سلام بر تو اى دختر پیغمبر خدا.

سلام بر تو اى دختر حبیب خدا سلام بر تو اى دختر دوست خاص خدا.

سلام بر تو اى دختر بنده خالص خدا سلام بر تو اى دختر امین خدا سلام بر تو اى دختر بهترین خلق خدا .

سلام بر تو اى دختر بهترین پیغمبران و رسولان و فرشتگان خدا .

سلام بر تو اى دختر بهترین خلق سلام بر تو اى سیده زنان عالم از اولین و آخرین.

سلام بر تو اى زوجه ولى خدا (امیر المؤمنین) و بهترین تمام خلق بعد از رسول خدا.

سلام بر تو اى مادر حسن و حسین دو سید جوانان اهل بهشت.

سلام بر تو اى صدیقه طاهره که به راه دین شهید گردیدى.

سلام بر تو اى آنکه خدا از تو خوشنود و تو از خدا خوشنودى.

سلام بر تو اى صاحب فضیلت‏و پاکیزه صفات سلام بر تو اى انسیه حوراء.

سلام بر تو اى ذات متقى پاک گوهر سلام بر تو اى آنکه به الهام خدا دانا بودى.

سلام بر تو اى مظلوم (و داراى عصمت) که حق تو را غصب کردند.

سلام بر تو اى ستم کشیده و مقهور دشمنان دین.

سلام بر تو اى فاطمه دختر رسول خدا و رحمت و برکات حق بر تو باد.

درود خدا بر تو و بر جسم و جان تو باد. گواهى مى‏دهم که چون تو از جهان رفتى با مقام یقین و دلیل روشن از جانب پروردگار بودى و هر که تو را مسرور و شاد ساخته.

رسول خدا که درود خدا بر او و آلش باد را شاد ساخته و هر که در حق تو جفا و ظلم کرد به رسول خدا که درود خدا بر او و آلش باد ظلم و جفا کرده.

و هر که تو را آزرده کرد رسول خدا که درود خدا بر او و آلش باد را آزرده است.

و هر که به تو پیوست به رسول خدا که درود خدا بر او و آلش باد پیوسته.

و هر که از تو بریده از رسول خدا که درود خدا بر او و آلش باد بریده است.

زیرا تو پاره تن پیغمبر و روح مقدس آن بزرگوارى خدا را گواه مى‏گیرم و رسول او و فرشتگان را که من از آن کس راضیم که شما از او راضى هستید و خشمگینم از هر که شما از او خشمگین هستید.

بیزارم از آنکه شما از او بیزارید دوستم با آن که شما با او دوستید و دشمنم با هر که شما با او دشمنید.

ناراضیم از هر که شما از او ناراضى هستید و محبوب من است هر که محبوب شماست و بر صدق گواهى من خدا کافى است.

که گواه و محاسب و جزا دهنده و ثواب بخشنده است.

خدا را گواه مى‏گیرم و پیغمبران و فرشتگان را خدا را گواه مى‏گیرم و فرشتگان را که من دوستم با دوستان شما و دشمنم با دشمنان شما و با هر که محاربه کند با شما محاربم.

من اى مولاى من به مقام عصمت و عظمت تو و پدر بزرگوارت و شوهر و فرزندانت که پیشوایان دین منند یقین دارم.

و به ولایت و امامت شما ایمان دارم و ملتزم اطاعت شما هستم.

گواهى مى‏دهم که دین همان است که آنها راست و حکم خدا همان حکم است که آنها کنند و آنها حکم خدا را البته به خلق رسانیدند.

و امت را به راه خدا به طریق حکمت و برهان و پند و اندرز نیکو دعوت کردند و از ملامت لائمان نیندیشیدند.

و درود بر تو و بر پدر بزرگوار و شوهر و ذریه و فرزندانت که امامان پاک گوهرند اى پروردگار درود فرست بر محمد (ص) و اهل بیتش و درود فرست بر بتول طاهره و صدیقه معصومه باتقواى پاکیزه روح که از خدا راضى است و خدا از او راضى است پاک گوهر با رشد و هدایت و مظلوم و مقهور امت که حقش را غصب و ارثش را منع کردند و استخوان پهلویش را شکستند و به شوهرش ستم نمودند و فرزندش را شهید کردند.

اى خدا فاطمه دخت رسول توست و پاره تن و باطن قلب و جگر گوشه پیغمبر توست.

تحیت و درود از توبر او باد و او تحفه گرانبهاى توست که خاصه به وصى رسولت اعطا فرمودى و حبیب حضرت مصطفى و قرین حضرت مرتضى و بزرگ زنان عالم و بشارت دهنده اولیاء و ملازم ورع و زهد. و سیب باغ فردوس و بهشت خلد تو مولدش را به شرف زنان بهشتى شرافت دادى و انوار ائمه طاهرین را از نسل پاک او مقرر داشتى و در برابرش پرده نبوت را بیاویختى.

پروردگارا درود فرست بر او درودى که مقامش نزد تو بیفزاید و نزد تو شرافت یابد و از مقام رضا و خشنودیت منزلت گیرد از ما تحیت و سلام به روح پاک آن بزرگوار برسان و بواسطه دوستى و محبت او ما را فضل و احسان و رحمت و مغفرت کرامت فرما که تو اى خدا داراى مقام عفو با لطف و کرامتى.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مجید بازیار 92/2/18:: 7:37 عصر     |     () نظر
<      1   2   3